رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

رها کوچولو

عاشورا

فردای مسافرت عاشورا برا دخملیم کرج خونه مامان نسرین اینا لباس دوختم تا برا عاشورا تنت کنم زیاد خوب نشده آخه دقیقه نودی یادم اومد         راستی اینم عکسای 1شب قبل عاشورا تا رسیدم رفتیم بیرون تا دخملمو تو گهواره بذارم        ...
25 دی 1391

بدون عنوان

بلخره از مشهدم برگشتیم خیلی خوب بود اما ای کاش بابایی هم همراهمون بود فدات شم تو اولین بار بود که با قطار مسافرت کردی28 ساعت تو راه بودیم اما تو اصلا اذیت نشدی  خیلیم بهت خوش گذشت اما برگشتن بدجور تب کردی خیلی از رفتنم پشیمون شدم آخه تو قطار پزشک نبود قطره و شیاف هم جواب نمیداد نمیدونستم چکار کنم بلخره صبح تبت اومد پایین رسیدیم اهواز بردمت متخصص فکر کردم سرما خوردی اما خدارو شکر اشتباه میکردم دکتر گفت چیزی نیست احتمالا میخواد دندون در بیاره راست میگفت بعد چند روز 1مروارید کوچولو ی دیگه در آوردی حالا مرواریدات شدن 3تا از مشهد که برگشتیم تصمیم گرفتم گوشاتو سوراخ کنم بلخره این پروژه ای گوش سوراخ کردنم تمام شد وای خدا چقدر برام سخت...
24 دی 1391

6ماهگی

من دیگه 6ماهم شده به عبارتی نصف سالم شده.   صبح از خواب بیدار شدم صورتمو شستم صبحانمو خوردم لباسامو عوض کردم برا مامانم کلی خندیدم.                                 بعد با مامانمو مامان آذرم رفتیم 1جایی. 1آقاهه اونجا بود کلی ازم تعریف کرد. اینجا بود که متوجه شدم میخواد 1اتفاقی بیفته. بله من قبلا اینجا اومده بودم. اینجا آدمو اووووفففففف میکنن.         دیگه راه برگشتی ندارم.      &n...
24 دی 1391

7ماهگی

مامانم خیلی وقته وبلاگتو بروز نکردم ببخشید گلم انقدر دیر اومدم این چند وقته درگیر بودم هم اینکه رفتیم مشهد بعدشم نامزدی دایی مجید بود بعد نامزدیم 2هفته رفتیم کرج آخه بابایی ماموریت داشت تهران ماروهم برد کرج خونه بابا هادی                       گل گلی مامان این عکس 7ماهگیته قربون اون زبون کوچولوت بشم                         الهی مامان قربونت بشه ...
24 دی 1391

فرشته کوچولوی من اومد

خدایا ممنونم الان می فهمم مادر شدن یعنی چی. بالاخره بغلت کردم  دستای کوچولوتو گرفتمو بوسیدم تو چشمات نگاه کردم و گفتم خدایا شکرت. خدایا متشکرم همه چیز عالی بود عملم فقط 10دقیقه بود بچمو  از تو دلم در اوردن وای نمیدونی چطور گریه میکردیو دستوپا میزدی منم از خوشحالی گریه میکردم  تو پارچه پیچونده بودنت دستاتو در اوردی منم انگشتای کوچولوتو میشماردم. گذاشته بودنت تو تخت داشتن شکممو بخیه می کردن 3بار اوردنت پیشم تا ببینمت دیگه خیالم راحت بود که خدا بهم یه دختر سالم و خوشگل داده خدایا بازم ممنونم آخه بابای پشت در اتاق عمل منتظر ماست. ...
1 مهر 1391

برای رها...............

الان که دارم می نویسم قراره  فردا فرشته کوچولومو از خدا بگیرم واااای رها نمیدونم جی باید بگم نمیدونم چطور احساساتمو بنویسم دخترم فقط چند ساعت مونده تحمل کن تا بگیرمت تو بغلم فدات شم ببخشید که کم نوشتم هر کاری میکنم نمیتونم این لحظه های زیبای مادر شدنو برات بنویسم فقط خدارو شکر میکنم که تو هم میتونی مادر بشی و منو درک کنی عزیزم می خوام برم لباسامو بپوشم که با  بابا حسین.بابا هادی.بابا رضا.مامان نسرین.مامان آذر.دایی علی.دایی مجید.زن دایی مولود برم بیمارستان خداحافظ گلم زود با هم بر میگردیم ماچ ماچ ماچ......................... ...
1 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها کوچولو می باشد