رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

رها کوچولو

نامزدی 91.8.20

این عکسو تونامزدی دایی مجید گرفتی انقدر خسته بودی که نگو این عکسم فردای نامزدی گرفتی عروسی پسر دایی منه                                        ...
29 بهمن 1391

تولد91.10.10

        سلام گلم امروز تولد مامانیه دخمل گلم کی یاد میگیری که تولد مامانو تبریک بگی قربونت شم همین که میگی مامان برام کافیه به موقش بقیه چیزاروهم یاد میگیری. فدات شم امروز بابا یه سوپرایز خیلی بزرگ برام داشت امشب قرار بود با هم دیگه شام بریم بیرون داشتم آماده میشدم که عمه مریم زنگ زد که من دارم میام خونتون منم روم نشد که بگم میخوایم بریم بیرون با خودمم گفتم مگه چند ساعت میخوان بشینن بلخره قبل شام میرن منم زنگ زدم به بابایی که زودتر بیا مهمان داریم اونم گفت باشه من 20دقیقه دیگه خونم بابایی اومد خونه اما انتظلر داشتم 1کیک کوچولو باخودش بیاره اما نیورده بود منتظر عمه مریم موندیم تا اومد داشتیم چای...
7 بهمن 1391

هفتمین دندون(10ماه25روزگی)

دیروز ساعت 12ظهر از خواب بیدار شدی خیلی بی حال بودی ناهار رفتیم خونه بابا رضا اینا دورت خیلی شلوغ بود اما حوصله هیچکیو نداشتی گریه هم نمیکردی روز قبلشم خیلی بی اشتها بودی ناهار که خوردیم دوباره گرفتی خوابیدی   ساعت 4چشماتو باز کردی دایی مجیدم اومد اذیتت کرد بهش خندیدی اما تا رفت دوباره گرفتی خوابیدی کلی نگران شدم به مامان که گفتم چرا رها اینجوری شده گفت چیزیش نیست شاید میخواد دندون دربیاره البته خیلی وقت بود لثه هات ورم داشتن اما خبری نبود . . . ولی فرداش 1خبری شد بله دخملی مامان دندون هفتمشم در آورد الهی مامان دورت بگره              &...
3 بهمن 1391

مسافرت به کرج91.8.23

عزیزم3روز بعد نامزدی برا بابا 1ماموریت 2هفته ای پیش اومد باید میرفت تهران قرار شد منو تورو با خودش ببره وای که چقدر همه چیز با هم اتفاق افتاد ما هم وسایلو جمع کردیمو رفتیم فرودگاه پرواز ساعت 8شب بود بارارو تحویل دادیم اعلام کردن پرواز تاخیر داره ساعت10شده بازم منتظر بودیم 2باره اعلام کرد که تاخیر داره وای که چه شبی بودم نمیتونستیمم بی خیال رفتن بشیم چون بابایی ماموریت داشت بلخره 1ساعت به1ساعت اعلام میکرد که تاخیر داره خداروشکر توخوابیده بودی منم یکم شیر خشک همراهم داشتم توخواب بهت میدادم بخوری بلاخره پرواز ساعت 3.30انجام شود خدایش خیلی اذیت شدیم اما با بابایی کلی خندیدم.   بیاین عکسامو ببینید اینجا که میبینید نشستم ...
3 بهمن 1391

آبادان

سلام تمام زندگیه مامان چند روز پیش با مامان آذر ایناو دایی مجید رفتیم آبادان گلم کلی خوش گذشت البته به تو بیشتر ما خوش گذشت بخاطر اینکه برا اولین بار کلی برا خودت توپارک بازی کردی.                                                                                   &nbs...
3 بهمن 1391

بدون عنوان

دیشب تارفتم لالا کنم بیدار شدی تا ساعت 6 بیدار موندی کلی هم خندت گرفته بود من که نفهمیدم جریان چی بود. وای که چقدر خوابم میومد.  در عوضش تا 1خوابیدیم گلم دوباره بیدار شدی فعلا بای ...
25 دی 1391

پیشرفت های رها

چندوقتیه متوجه شودم 1چیزخیلی عجیبی تو خونس اون 1موجود زندس هر کاری میکنم نمیتونم بگیرمش اسمش نمیدونم چیه اما مامانم بهش میگه تو تو قیافشم این شکلیه چند روزه پیشم 1جایی رفتم کلی از این توتوها دیدم                                                                            ...
25 دی 1391

1اتفاق بد

اینو یادم رفت بگم کرج که بودیم 1کوچولو گوشت عفونت کرده بود پماد زدم اما مامان نسرین گفت گوشواره هاتو در بیارم دوباره صبح بذارم گوشت راضی نبودم اما این کارو کردم صبح که بیدار شدم وقتی چشمم به گوشت خورد انگار دنیارو کوبیدن تو سرم گوشات کاملا گرفته شده بودن همون موقع بردمت متخصص گوشواره هاتو بذاره گوشت اما گفت نمیشه دوباره باید سوراخ کنی رها خیلی ناراحت شدم جز خودم کسیرو مقصر نمیدونم چون خودم باید برات تصمیم میگرفت. مامانم معذرت میخوام.
25 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها کوچولو می باشد